مادرانه‌ای برای جشن شکوفه‌ها

جشن شکوفه‌ها را از نگاه یک مادر بخوانیم.

راضیه بابایی از نویسندگان خوب کشورمان به مناسبت کلاس اولی شدن فرزندشان یادداشتی نوشته است که این یادداشت مادرانه را در خانه بهاری بخوانید.

امروز کوچکترین‌مان راهی مدرسه می‌شود. می‌خواهد اولین کتابهای زندگی‌اش را تحویل بگیرد تا دیگر نپرسد

“مامان اینجا چی نوشته؟”، “مامان اسمم رو اونجا بنویس”

یا وقتی پنجره ماشین را تا ته پایین کشیده و باد مویش را پریشان می‌کند برای خواندن تابلوهای درشت‌نویس شهری هی بپرسد و بپرسد…

حالی که امروز تجربه می‌کنم شبیه حال او نیست. پسرم اشتیاق نوشتن و خواندن دارد. امیدوارم این حس دوام بیاورد تا به قول خودش روزی برسد که همه‌کاره شود!

یاد آیه‌ای از قرآن می‌افتم که وقتی روز قیامت از انسان می‌پرسند”چه مدت در زمین درنگ کردی؟ می‌گوید یک نمیروز شاید!” برای من یک نیمروز هم نیست! سالهایی که پشت سر گذاشته‌ام در چند دقیقه جا می‌شود.

در صف ایستادم تا وارد اولین کلاس زندگی‌ام شوم. دل‌آشوبه آن روز یادم است  و بغضی که در گلو داشتم. مقنعه‌ای سفید سرم بود که با  نوار آبی‌آسمانی دور‌دوزی شده بود.

نسیم پاییز با موهای از مقنعه بیرون زده‌ام بازی می‌کرد و بعد تمام اینها خانم برکتی را به خاطر می‌آورم. عجیب اینکه احساساتم در دسترس و نزدیک است ولی چهره اولین آموزگارم در مه. (اگر مثل ما در صف انتظار آخرت است ،خدا به سلامت دارش و اگر مسافر است و دروازه را رد کرده، خدا رحمتش کند)

هر نقطه عطفی برای انسان یک تولد است. جاهایی که پوست می‌اندازد تا روح و جسمش تجارب تازه‌ای توشه‌کنند. تولد از شکم مادر آغاز راه دانستن  و یاد گرفتن از پدر و مادر و خانواده است و هفت سال بعد ورود به مدرسه، آغاز دانستن و شناختن جهان است از نگاه دیگران.

درست همان وقتی که سرِ صبر نشانه‌ها را یاد می‌گیریم.جایی است که تولدی بسیار بزرگتر از تولد اول‌مان را تجربه خواهیم کرد. هنوز هم حالم را کشف نکرده‌ام. نمی‌دانم خوشحالم یا مضطرب یا شاید دلتنگ برای روزگار پشت نیمکت‌نشینی. هرچه هست  می‌دانم روز مهمی است روزی که در انتظار تولد فرزندم هستم.