جشن یلدای ایرانی، عروس و داماد سوری را غافلگیر کرد

عروس و داماد سوری وقتی به جشن یلدا دعوت شدند، فکرش را هم نمی‌کردند زنان ایرانی اینطور غافلگیرشان کنند.

این روزها همه دنبال بهانه هستند تا شب یلدا را دور هم جمع شوند و دلشان به بودن هم شاد باشد. ولی ما به جشنی دعوت شدیم که با همه جشن‌ها فرق دارد. خانواده‌ای که اینجا دور هم جمع شده اند، هر کدام از یک گوشه دنیا آمده اند.

 

گروه امهات القدس میزبان جشن «به طعم انار، به رنگ زیتون» است. خانم کمالی از اعضای این گروه از انگیزه‌شان برای برپایی این جشن می‌گوید: «یلدا برای ایرانی‌ها مفهوم دورهمی خانوادگی را دارد. امت اسلامی هم یک خانواده است. یلدا بهترین فرصت است برای اینکه یک مراسم ایرانی ملی را به یک مراسم امت واحده گسترش دهیم. مهمانان ما از لبنان، هند، سوریه و عراق آمده‌اند تا دور هم جمع شویم. ان شاالله دست به دست هم می‌دهیم تا دشمنانمان را شکست دهیم.»

غافلگیری عروس و داماد سوری در جشن یلدای مقاومت

عروس و داماد سوری وقتی به جشن یلدا دعوت شدند، فکرش را هم نمی‌کردند زنان ایرانی اینطور غافلگیرشان کنند.

گروه زندگی: این روزها همه دنبال بهانه هستند تا شب یلدا را دور هم جمع شوند و دلشان به بودن هم شاد باشد. ولی ما به جشنی دعوت شدیم که با همه جشن‌ها فرق دارد. خانواده‌ای که اینجا دور هم جمع شده اند، هر کدام از یک گوشه دنیا آمده اند.

گروه امهات القدس میزبان جشن «به طعم انار، به رنگ زیتون» است. خانم کمالی از اعضای این گروه از انگیزه‌شان برای برپایی این جشن می‌گوید: «یلدا برای ایرانی‌ها مفهوم دورهمی خانوادگی را دارد. امت اسلامی هم یک خانواده است. یلدا بهترین فرصت است برای اینکه یک مراسم ایرانی ملی را به یک مراسم امت واحده گسترش دهیم. مهمانان ما از لبنان، هند، سوریه و عراق آمده‌اند تا دور هم جمع شویم. ان شاالله دست به دست هم می‌دهیم تا دشمنانمان را شکست دهیم.»

نقاشی و کاردستی کودکان مجروحان لبنانی

وارد سالن که می‌شویم، ابتدای ورودی، تابلویی از نقاشی و کاردستی بچه‌ها است. لابه لای نقاشی‌ها عکس بچه‌ها هم زده شده است. اینها کار دست بچه‌های مجروحان لبنانی است که در حادثه پیجر آسیب دیده اند. روشنک هوشیارگر مربی مهدکودک کودکان مجروحان لبنانی کنار تابلو ایستاده و برایمان از بچه‌ها صحبت می‌کند: «مجروحان حادثه پیجر که برای درمان به ایران آمده بودند، همراه خانواده‌هایشان بودند. چون معمولا مادر خانواده باید برای درمان کنار پدر باشد، تصمیم گرفتیم بچه‌ها را در مهدکودک نگهداریم. در این مدت حس خیلی خوبی بینمان ایجاد شد و به هم وابسته شدیم. بچه‌ها مرتب به من پیام می‌دهند و ابراز دلتنگی می‌کنند. وقتی که می‌خواستند از ایران بروند، برای تشکر و قدردانی برایم نامه نوشتند و کاردستی درست کردند. من قبلا لبنان زندگی کرده‌ام و با آن‌ها ارتباط داشتم ولی حسی که الان از من گرفتند برایم خیلی جالب است.»

دیدن نقاشی‌های بچه‌ها سر ذوقمان می‌آورد. وارد سالن که می‌شویم، قشنگ‌ترین صحنه‌ای که به چشممان می‌خورد، کرسی‌هایی است که وسط سالن قرار گرفته است. روی هر کرسی سینی چایی و انار و شیرینی برای پذیرایی گذاشته‌اند و خانواده‌ها دور هم نشسته اند.

دور یکی از کرسی ها، بچه‌های زیبایی نشسته‌اند که چشم‌های آبی، معصومیت چهره‌شان را دوچندان کرده است. کنارشان می‌نشینم و سر صحبت را باز می‌کنم. از سوریه آمده‌اند و زهرا پاکزاد صحبتهایشان را ترجمه می‌کند. در حوزه مقاومت کار فرهنگی می‌کند و مترجم زبان عربی است.

 

داستان ازدواج خبرنگار ایرانی با همسر شهید سوری

داستان زندگی برادرش آنقدر شیرین و جذاب است، برای دقایقی میخکوب می‌شویم. زهرا می‌گوید: «در سفر کاری که به سوریه داشتم به دیدن یکی از دوستان سوری رفتم که قبلا در ایران با هم آشنا شده بودیم. آنجا متوجه شدم دختری دارند که همسر شهید مدافع حرم، سیدعلی محی الدین است. برادر من همیشه دلش می‌خواست با یک همسر شهید ازدواج کنند. من هم واسطه شدم و برادرم با ایشان ازدواج کرد. برادرم حسن، مترجم و خبرنگارصداو سیما و العالم در لبنان است.» پاکزاد به پسری که در بغلش نشسته اشاره می‌کند و می‌گوید: «این پسر فرزند همان شهید است. همسر برادرم در سوریه زندگی می‌کرد؛ در نبل الزهرا. شرایط زندگی آنجا انقدر سخت بود که ما ازآن‌ها خواستیم به ایران بیایند. عروسمان باردار است و با وجود این شرایط، روحیه مقاومتی بالایی دارد. با اینکه همسر اولش شهید شد، شرط ازدواجش با برادرم حضور در مقاومت بود. از آنجایی که برادرم هم آرمانش خدمت در مقاومت بود، کنار هم پای هدفشان ایستادند.» فقط یک زن می‌تواند درک کند یک زن باردار چقدر به بودن همسرش نیاز دارد و زنی که در این شرایط بودن همسرش در مقاومت را ترجیح دهد چه کار بزرگی انجام داده است.

خانم ایرانی عروس سوری را غافلگیر کرد

هنوز کاممان از صبحتهای زهرا شیرین است که مجری برنامه اعلام می‌کند یک عروس و داماد سوری در مجلس حضور دارند و آن‌ها را دعوت می‌کند به روی سن بیایند. همه هیجان زده به سمت عروس و داماد برمی‌گردند. فقط ۱۵ روز از ازدواجشان می‌گذرد. داماد قبلا دانشجوی ایران بوده است و فرزند و برادر شهید است. با وجود تحولات سوریه، نتوانستند بمانند و به ایران آمدند.

شاید دلشان از غربت گرفته بود. از اینکه بدون مراسم عروسی اول زندگیشان اینطور شروع شده بود. ولی وقتی بچه‌های امهات القدس به جشن یلدا دعوتشان کردند، فکرش را هم نمی‌کردند که غافلگیر شوند، آنهم با هدیه پاگشا. شاید باورتان نشود، وقتی عروس و داماد به روی سن رفتند، خانم میانسالی به طرف عروس خانم رفت. انگار جای مادر عروس را گرفته بود و نمی‌خواست احساس غربت کند. گردنبندش را باز کرد و به گردن عروس انداخت. عروس سوری که از شدت هیجان نمی‌دانست چکار کند و چه بگوید. به لهجه عربی مرتب تشکر می‌کرد و خانم را در بغل گرفت.

ولی هدیه سرعقد به همین جا ختم نشد. یکی از خانم‌ها که میز فروش به نفع مقاومت داشت، کیفی را به عروس خانم هدیه کرد.

عروس خانم هنوز در حیرت بود که خانم دیگر دوعدد چک پول به عروس و داماد هدیه کرد و به داماد توضیح می‌داد: «مادر من در حرم امام رضا (ع) هر عروس و دامادی که می‌بیند، شادباش به آن‌ها می‌دهد. من به نیت مادرم خواستم شادباش به شما بدهم.»

به سراغ خانمی که گردن بندش را هدیه کرده بود رفتم ولی حاضر نشد حرفی بزند. به چند جمله اکتفا کرد: «اینها عروس و داماد بودند و می‌خواستم دلشان شاد شود. این گردنبند را پسرم برای تشکر برایم هدیه گرفته بود. دیروز مادر شهید جوادنیا به رحمت خدا رفتند. ۴ جوانشان را هدیه کرده بودند. این گردنبند در مقابل کار مادر شهید هیچ ارزشی ندارد.»

هنوز داماد کنارش ایستاده است. از آقای داماد سوال می‌کنم چرا به ایران آمده اید؟ داماد جواب می‌دهد: «من شنبه به ایران آمدم. بچه الفوعه هستم. خانواده‌ام در سال ۲۰۱۸ در آنجا محاصره بودند. پدر و برادرم آنجا شهید شدند. بعد از اینکه از محاصره در آمدیم، ساکن زینبیه شدیم. بعد از اتفاقات سوریه مجبور شدیم از آنجا خارج شویم. چون قبلا دانشجوی ایران بودم، به اینجا آمدم.»

عروس خانم نمی‌تواند فارسی صحبت کند. جمله‌ای می‌گوید که داماد برایمان ترجمه می‌کند: «من مثل همه دخترها آرزو داشتم عروسی بگیرم و لباس عروس بپوشم. ولی با این شرایط مجبور شدیم بدون جشن عروسی زندگی مشترکمان را شروع کنیم.» چند دقیقه از جمله عروس نگذشته بود که اتفاق جالبتری افتاد. بچه‌های امهات القدس به عروس خانم قول دادند که روز ولادت حضرت زهرا (س) برایش جشن عروسی برگزار کنند.عروس و داماد از خوشحالی بال در آورده اند. حالا اصلا احساس غربت نمی‌کنند. مداح مولودی می‌خواند و همه خوشحال هستند.

مزایده فرشی که خواهر شهید کاشانی بافته است

میزهایی کنار سالن چیده شده است. روی آن‌ها غذاهای لبنانی است که برای فروش به نفع مقاومت است. خانم نور یکی از خانمهای لبنانی است که آشپزخانه‌ای به نفع مقاومت راه انداخته است. میزها را که یکی یکی نگاه می‌کنیم، به میز مجموعه «هم با» می‌رسیم. دو فرش آنجا برای فروش به مزایده گذاشته شده است. یکی از آن‌ها فرش دستبافی است با نقشه کاشان. روی فرش عکس شهیدحسن صالحی طراحی شده که شباهت بسیار زیادی با سیدحسن نصرالله دارد. این فرش را خواهر شهید بافته و هنوز از دارقالی پایین نیامده به جبهه مقاومت هدیه کرده است. خانم گلکار، مسئول میز به اینجای داستان که می‌رسد می‌گوید: این خانم که فرش را هدیه کرده است، سالی که مقام معظم رهبری مورد سوء قصد واقع شد، با دستمزد فرش بافی‌شان گردنبندی را خریده بودند. خبرترور حضرت آقا که به گوششان می‌رسد، گردنبند را می‌فروشند و برای سلامتی ایشان قربانی می‌کنند. حالا هم این فرش را به «هم با» هدیه کردند.

از خانم گلکار می‌خواهیم راجع به طرح «هم با» برایمان بگوید: «هم با سر واژه است برای همه مسلمانان با امکانات. امکانات بعضی‌ها اهدای طلا و پول نیست. حتی ممکن است توانایی جسمی برای کمک نداشته باشند. به این فکر کردیم که همه ما یک وسایلی داریم که تا به حال به کارمان نیامده و در خانه بدون استفاده مانده است. این وسایل را با قیمت پایین برای فروش می‌گذاریم تا به جبهه مقاومت کمک کنیم. درست است از مقاومت کیلومترها دور مانده‌ایم ولی در خانه بیکار ننشسته ایم.»

اینجا معنی از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن، بیشتر جلوه می‌کند. از وقتی حضرت آقا فرمان دادند که هر کسی با هر امکانی به جبهه مقاومت کمک کند، جلوه‌های مختلف کمک‌های مردم را دیدیم. حتی «هم با» که برای کسانی است که مالی و جانی توانایی کمک را ندارند.

خانم هندی که بعد از مسلمان شدن،به مقاومت خدمت می‌کند

مجری برنامه با خانمی صحبت می‌کند که اصالتا هندی است. بعد از صحبتهای مجری به سراغ خانم آنیتا می‌روم. همسرش ایرانی بوده و برای تحصیل به هند رفته است. آنجا با هم آشنا شده و ازدواج کرده اند. ولی نکته جالب ازدواجشان این است که آنیتا قبلا مسیحی بوده و دو هفته قبل از ازدواجش در مسجد شهادتین را گفته و مسلمان شده است. سوال می‌کنم به خاطر همسرتان مسلمان شده اید؟ آنیتا سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد و می‌گوید: «نه. به خاطر همسرم نبود. من خیلی مطالعه کردم و اسلام را انتخاب کردم. در اسلام همه چیز قانون دارد و این خیلی برای من ارزشمند است. من وقتی در مراسم‌ مذهبی ایرانی‌ها شرکت می‌کردم، آرامش می‌گرفتم. اینها همه انگیزه شد برای اینکه مسلمان شوم.» آنیتا اسمش را در شناسنامه مریم گذاشته است. بعد از ازدواج به ایران آمده است. سه فرزند دارد که ازدواج کرده اند. حالا در موکبی فعالیت می‌کند که همه کارهایشان را به نیت امام زمان به صورت رایگان برای مردم انجام می‌دهند.

مراسم تمام شده و مهمانها در حال خداحافظی هستند.

این مهمانی جشن یلدا برایم با همه مهمانی‌ها فرق داشت. همیشه از مهمان‌نوازی و محبت ایرانی‌ها شنیده‌ایم ولی امشب با گوشت و پوست این مهمان نوازی را درک کردیم. زنانی که برای عروس و داماد غریب، مادری و خواهری کردند و دلشان را شاد کردند.

ارسال در:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید